ferveney
وقتی که چترت خداست بگذار باران سرنوشت هر چه میخواد ببارد ...
شبیه قطره باران که اهن را نمی فهمد دلم فرق رفیق و فرق دشمن را نمی فهمد نگاهی شیشه ای دارم به سنگ مردمک هایت الفبای دلت معنای نشکن را نمی فهمد هزاران بار دیگر هم بگویی دوستت دارم کسی معنای این حرف مبرهن را نمی فهمد من ابراهیم عشقم مردم اسماعیل دل هاشان محبت مانده شمشیری که گردن را نمی فهمد دلم خون است تا حدی که وقتی از تو می گوید فقط یک روح سرشارم که این تن را نمی فهمد روحش شاد...
نظرات شما عزیزان: