ferveney
وقتی که چترت خداست بگذار باران سرنوشت هر چه میخواد ببارد ...
سلام... رفتم آزمون قلم چی ثبت نام کردم...اولیشم تو مهره... برا جو گیر شدنمم می خوم از این به بعد برم صبح ها و شایدم عصرا برم کتابخونه....دیروز رفتم حس انیشتن شدن داشتم!!! محیط خیلی خوب و آرومی داشت... ببینیم سال بعد کنکور و چجوری میدیم... راستش این روزا حس میکنم خدا دوستم نداره....میگه برو بابا حوصله ات و ندارم!!! نمیدونم دیگه شایدم من اشتباه می کنم و اینخوری نیست... کلا حال و روزم خوش نیست یه جورایی تو برزخم....ترس از آینده...آینده ای که مبهمه... یه جورایی دوست دارم فرار کنم از همه اتفاقات زندگیم!!!!!! به هر حال همیشه باید دید... همیشه باید رفت....
نظرات شما عزیزان: